نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بدجور عاشقتم

تو آنقدر مهربانی که مهربانتر از تو ندیده ام
طعم شیرین عشق را تنها با تو چشیده ام
از آن لحظه که تو آمدی تنها این را از قلبم شنیده ام
دوستت دارم
نقاشی خودم را در کنار تو بر روی دیوار اتاقم کشیده ام
همه می گویند تو دیوانه ای ، نمیدانند برای داشتن تو چه سختی ها کشیده ام
تو باور کن که من برای داشتن عشق پاکی مثل تو لحظه ها را با خدای خویش بوده ام ، تا تو را به من بدهد که اینگونه عاشقت شوم ، اینگونه اسیر آن دل مهربانت شوم
تو آنقدر خوبی ، که بهتر از تو ندیده ام ، ای باوفا ، وفادارتر از تو ندیده ام
ای سرچشمه ی روشنی ها ، دستم را بگیر تا حس کنم که تو را دارم
تا باور کنم که عشقی ماندگار مثل تو را دارم
که من که جز تو کسی را ندارم ، قلبم ، احساسم ، وجودم مال تو است ، این حرف آخر من است ، همیشه با تو بودن را میخواهم .
 نه! یک لحظه نیز فکر نمیکنم که تو نیستی ، من تنها هستم و تو در کنارم نیستی ، نه ! نمیخواهم حتی یک لحظه نیز ، به آن لحظه ی تلخ بیاندیشم.
ببین که قلبم از آن روز که تو آمدی ، چه حالی دارد ، تو که در قلب منی ببین چه هوایی دارد ، به چشمانم نگاه کن و ببین چه دنیایی دارد ، بیا در آغوشم و حس کن که وجودم چه التهابی دارد
قلبم چه تپشی دارد ، وای که خودم نیز نمیدانم چه حالی دارم
میدانم تو نیز حال مرا داری ، اما هنوز هم باور نداری که چه جایگاهی در قلبم داری
تو که در قلب منی ، میفهمی که چرا اینگونه قلبم میتپد
چون بدجور عاشقتم... 

http://s1.picofile.com/file/7352326234/love_3_.jpg

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 18:57 | |







تنها تویی در آسمان قلبم

تنها تویی در آسمان قلبم
که مثل ستاره میدرخشی در شبهای تیره و تارم
که هر سحرگاه مثل خورشید طلوع میکنی در دل قلب عاشقم
با طلوع تو ای خورشید من ، غمی دیگر در دلم نیست
احساس آرامش میکنم وقتی که تو نورانی کرده ای سرزمین قلبم را
تنها تویی در آسمان قلبم
که مثل پرنده ای پرواز میکنی در قلبم ، اوج میگیری در آسمان آبی احساسم و مرا به بالاترین نقطه ی عشق میرسانی
تنها تویی در آسمان قلبم
تویی که مثل باران میباری بر کویر تشنه ی قلب عاشقم و عاشقتر میکنی مرا با طراوت قطره های مهربانت
تنها تویی در سرزمین احساسم
تویی که هر لحظه قدم برمیداری بر خاک دلم ، از جنس عشق میشود خاک این سرزمینی که روزگاری بود هیچ رهگذری از آن عبور نمیکرد
آری روزگاری بود که هیچ ستاره ای در آسمان قلبم نمیدرخشید
هیچ خورشیدی طلوع نمیکرد
تنهایی بود و تنهایی ، آمدی و گفتی که از جنس مایی
عشق را میشناسی ، همیشه با ما می مانی
من و قلبم نیز تو را باور کردیم ، در آسمان آبی احساس جشن عشق را برپا کردیم...
تنها تویی در قلب پر از احساسم
تنها تو خواهی ماند در آسمان قلبم

 

http://s2.picofile.com/file/7352328274/love_17_.jpg


[+] نوشته شده توسط مهدی در 18:37 | |







بی تو نفس کشیدن محال است ، با من بمان همنفسم که بی تو زندگی کردن به معنای مرگ است
حالا دیگر زندگی ام تنها با تو به معنای زندگیست ، و عشق تنها با تو برایم واقعیست.
من که از عشق فراری بودم ، ببین تو چه بودی و چه کردی که مرا دیوانه خودت کردی!از فرشته نازنین تر و از هر عزیزی دوست داشتنی تری عزیزم.
بهترین هدیه تو به من مهر و محبتهایت است ، چقدر قلبت مهربان است.
بی تو یک لحظه تنها ماندن محال است ، با من بمان هسفرم که بی تو یک لحظه عاشق ماندن خیال است.
حالا دیگر نام تو در قلبم حک شده ، اگر هم بمیرم نامت هنوز در قلبم ماندگار خواهد ماند ، پس تا آخر دنیا با تو می مانم ، در آن دنیا نیز به یادت خواهم ماند.
میخواهم قصه گو قصه ای تازه بنویسد ، قصه ای که غوغا کند ، از عشقمان بنویسد.
از یک لیلی و مجنون دیگر ، تو لیلی نباش اما من مجنونت هستم عزیزم .
تو خودت بهترینی ، تو خودت از عشق بالاترینی ، چه بگویم که هر چه بگویم از خوبی هایت باز کم گفته ام ، چه بنویسم که دیگر قلمم مرا یاری نمیکند که از آن قلب مهربانت بنویسم.
ای نازنینم ، خیلی دوستت دارم ، ای بهترینم میخواهم تو را برای همیشه ، مرا تنها نگذار که دیگر ماندنم همیشگی
نخواهد بود.


http://s1.picofile.com/file/7352327632/love_11_.jpg


[+] نوشته شده توسط مهدی در 18:29 | |







الو...الو..سلام کسی اونجا نیست؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب منو نمیده؟ یهو یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته! بله جانم با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو بده. بگو عزیزم من می شنوم. کودک متعجب پرسید مگه تو خدایی؟ من با خود خدا کار دارم... هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم کودک با صدای بغض آلودش آهسته گفت:یعنی خدا منو دوست نداره؟ فرشته ساکت بود بعد از مکسی نه چندان طولانی گفت: نه خدا خیلی دوست داره مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و برگونه اش غلطید و با همان بغض گفت: اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم. بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدند. یک صدا در جان و وجود کودک نواخته شد بگو زیبا بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت:خدا جون خدای مهربونم خدای قشنگم خواستم بهت بگم نذار من بزرگ شم تروخدا! چرا؟؟؟این مخالف تقدیره!! چرا دوست نداری بزرگ شی؟ آخه خدا من خیلی ترو دوست دارم قد مامانم 10تا دوستت دارم. اگه بزرگ بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم! نکنه یادم بره یه روز بهت زنگ زدم. نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم. مگه من با تو دوست نیستم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخته سخته؟! مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟ خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراطش را به ازای بزرگ شدنش فراموش می کند!!! کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من را ازخودم طلب می کردند تا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت کاش همه مثل تو من را برای خودم نه برای خود خواهی هایشان می خواستند دنیا خیلی برای تو کوچک است بیا تا برای همیشه کودک بمانی وهرگز بزرگ نشوی و کودک در کنار گوشی تلفن در حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفت 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 16:5 | |







 

آنقدر خوبی که در یک لحظه عاشقت شدم ، عشق را با تمام وجود احساس کردم و اسیر قلب وفادارت شدم.
آنقدر مهر و محبت در دلت است که باور کردم مثل تو هیچکس در این دنیا نیست.
معنای وفا را برای بی وفایان معنا کردی و ثابت کردی که چقدر به عشقمان وفاداری.
یک آغاز دیگر با قلب پر احساس تو ، آغاز راه خوشبختی با تو ای همسفرم ، چقدر زیباست و چقدر رویایی.
آنقدر ساده و بی ریایی که مهرت در همان لحظه اول به دلم نشست .
مهرت مثل یک شبنم بر روی گل ، مثل بوسه ای از سوی تو ، چه عاشقانه به دلم نشست .
آغازی که گویا هیچگاه پایانی نخواهد داشت ، احساس نمیکنم لحظه تلخ جدایی را.
تو بهترینی ای مهربان ، تو برترینی در میان همه عاشقان.
این زندگی تا آخرش با تو بهار است ، این قلب بی طاقتم تا آخرش برای قلب پاکت است.
آنقدر برایم عزیزی که این دلم لحظه به لحظه آرزویش در کنار تو بودن است عزیزم ، دلم میخواهد آن لحظه که در کنارمی برایم با آن صدای مهربانت ، درد  دل های عاشقانه ات را بگویی و من نگاه به چشمهای مهربانت کنم و گوش کنم به حرفهای شیرینت ، دستانت را بفشارم و بگویم که خیلی دوستت دارم.
چه زیباست آن لحظه که سکوت فضای عاشقانه ما را فرا میگیرد ، لحظه ای که تو به چشمهایم خیره میشوی و من نیز با صدای آهسته میگویم دوستت دارم و سکوت را با این کلام مقدس میشکنم .
اگر بگویم تا آخرش با تو هستم ، اگر بگویم که هیچگاه تو را تنها نمیگذارم باور میکنی؟
باورش خیلی سخت است ، در این زمانه که دلهای بی وفا فراوان است ، اما تو ای همیشه ماندنی باور کن که  با تو میمانم تا آخر راه زندگی.
اگر بگویم جز تو هیچکس را در زندگی ام ندارم ، اگر اعتراف کنم که تنها تو را در قلبم دارم باور میکنی که من چقدر تو را دوست دارم ؟
باور کردنش سخت است اما امتحان آن مجانیست ،  قلبم را از سینه بیرون می آورم تا باور کنی که تنها تو درون آن هستی اما بعد از آن قرار ما بر سر مزار من است.
پس میخواهی باور کن ، میخواهی باور نکن اما به عشق پاکمان قسم باور کن که خیلی دوستت دارم…


 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 20:11 | |







اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی
اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
اگر بدانی چقدر عاشقت هستم به این عشق شک میکنی،شاید باور نکنی تا این حد دیوانه وار عاشقت هستم !
اما باور کن ، چشمهایت را باز کن و حال و روز مرا ببین ، این بی قرار ها و لحظه شماری های مرا ببین
درون غوغای عشق گم شده ام ، گمشده ای هستم که تنها  تو را میبینم ،و تنها تو میتوانی مرا پیدا کنی
نه ادعای عاشقی دارم و نه شعار میدهم ، ردپای مرا ببین که به کجا میروم!
میروم همان جایی که تو خواهی آمد ، مینشینم به انتظارت تا تو بیایی ، شاخه گلی را تقدیم به تو میکنم ، تو را می بوسم و نوازش میکنم ، تا تصویر عشق زیباتر شود ، تا هوای با هم بودن عاشقانه تر شود
ما هر دو میدانیم مثل همه بی وفا نیستیم ، ما هر دو میدانیم اهل خیانت و بی وفایی نیستیم
ما هر دو میدانیم آمده ایم که به عشق هم زندگی کنیم و با هم بمیریم!
شاید این جمله شبیه قصه ها باشد ، شاید این حرفها تنها شعر و شعار باشد ، اما آنچه با ارزش است همان است که در دل من و تو است!
همیشه در کنارت میمانم ، با من هم کنار نیایی باز هم عاشقت میمانم ، میدانم تو نیز همیشه با من میمانی، تو جایگاه واقعی خودت را میدانی
گرچه جایگاهت بالاتر از قلب من است ، اما قلبم تا ابد مال تو است ، بمان و مرا یاری کن ، دلم را از  هر چه غم در این دنیاست خالی کن !
اگر بدانی جایگاهت کجاست، به آن اندازه که برایت میمیرم ، عاشقم میمانی !


[+] نوشته شده توسط مهدی در 20:8 | |







باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!
همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت در زیر باران بی قراری خیس میشوم
هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ، یک حادثه بی تکرار است
تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی
قلبم…. قلبم …. قلبم… تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت
چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت … تنها خیره شده است به آن سو!
آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است
ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ، تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،
ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!
لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!
دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!
قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین …. قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم
این قطره های باران بود یا اشکهایم
خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم
خدیا چرا میلرزد پاهایم
خدایا چرا نمیشوند حرفهایم….
آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است
این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ، دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ، برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ، هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد…


[+] نوشته شده توسط مهدی در 20:2 | |







هر چه باشی دوست دارم

من این شب زنده داری را دوست دارم

من این پریشانی را دوست دارم

بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم

گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و

دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم

چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ،

این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم

بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ،

من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم

چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم،

به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم

به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ،

این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم

من این نامهربانی هایت را دوست دارم ،

هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم

من این بی محبتی هایت را دوست دارم ،

هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم

هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم

مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ،

من این در به دری را دوست دارم

مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ،

بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم

من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ،

آن نگاه های سردت را دوست دارم

بی خیالی هایت را دوست دارم ،

اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم....

تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو،

من تو را با تمام غمهایت دوست دارم....

هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ،

مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم

من این ابر بی باران را دوست دارم ،

من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم،

این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ،

من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم....

من این شب زنده داری را دوست دارم

اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم...

بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز

به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم....


[+] نوشته شده توسط مهدی در 22:34 | |







به سوی عشق

در این حالی که هستم ،چگونه در هوایی نفس بکشم که در کنارت نیستم؟

در این جایی که هستم ،چگونه بنشینم در این حال بی قراری ام ...

دائم قدم میزنم ، پنجره را باز میکنم و به خیال تو خیره میشوم به آن دور دستها

در این حسرت سرد ، جز خیال بودنت همه چیز از سرم رفت ...

چیزی که در دلم مانده ، تو هستی که مرا تا اوج دلتنگی ها میکشانی

میکشانی به جایی که نای بی قراری را هم ندارم...

چون دلتنگی از دلم بی قرارتر شده ،

هنوز انتظار به سر نرسیده و دلم عاشق این انتظار شده

دیگر دردی ندارم که درون دلم نهفته شود ،

مگر برایم جز نبودن تو درد دیگری هم در این دنیا است؟

بی خیال دنیا ، بی خیال این زندگی و تمام زیبایی هایش ،

آنگاه که تو هستی زیباترین لحظه زندگی ام

به سوی من بیا ، به سوی منی که شب و روزهایم یکی است ،

به سوی منی که هر جا نگاه کنم، تو را میبینم ،

تا چشم بر روی هم میگذارم چشمانت را میبنم

و اینجاست که رویای زیبای چشمانت نمیگذارد که بخوابم ...نمیگذارد آرام بمانم ....

با دیدن دوباره تو همه چیز را از یاد میبرم ، نمیدانم کجا هستم و از کجا آمده ام ،

تنها میدانم به عشق تو است که با شوق به دیدار تو آمده ام...


[+] نوشته شده توسط مهدی در 22:27 | |







غنچه عشق

انگار عمریست به پایت سوخته ام ، هنوز هم با تو چشم به فرداها دوخته ام

مگر میشود از تو دل کند ، تو همچنان پرواز میکنی و من در بند ...

انگار عمریست همه فصلهایم خزان است ، تو سبز باش ، تمام زندگی برایم بهار است

برای منی که عاشق هستم، بودنت همان هوایی است که در آن نفس میکشم

اگر طعم زندگی تلخ است با تو طعم شیرین زندگی را میچشم

سوختم و شکستم ، به تو که رسیدم همچو یه یک شاخه خشکیده دوباره شکفتم

در اینجا نه هوایی است نه بارانی ، عشق من ببار که تو یک فرشته نجاتی

مگر میشود بی تو این زندگی را سر کرد ،

این درد دوری ات بود که چشمهایم را تر کرد...

آنچه میخواهم از خدا ، تو هستی و تو هستی و خود خدا ...

که دستهایمان را بگیرد ، تا عشق زیر پای بی وفایی نمیرد ،

تا صدایمان را بشنود ، تا شیشه غمها را در لحظه هایمان بکشند،

آری خدا درد دل ما را میشنود !

از این شکستنها ، در دل این سوختنها ،

زیر اینهمه خاکستر غنچه عشق شکفته ،

این معجزه ایست که در قلب عشقمان نهفته ...

نه من همرنگ دیگران بودم ، نه تو همراه دیگران بودی ،

من در وجود تو بودم و تو در قلب من بودی و اینگونه ما با هم در دنیایی دیگر بودیم...

خودت را رها نکن از دلم ، دستانت را به من بده گلم ،

منی که بی تاب لحظه های در کنار تو بودنم

انگار عمریست در حسرت آن روزم که همان امروز میشود،

گفته بودم تا چشم بر روی هم بگذاری امروز هم در کنار تو تمام میشود ....

 

با تو آغاز کردم و با تو میمیرم...

 


[+] نوشته شده توسط مهدی در 22:24 | |



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد